محل تبلیغات شما

هزار ویک شب



با اینکه خودم متولد پاییز هستم اما عجیب عاشق بهارم فصل بهار که میشه اوایل اش یعنی نزدیکای عید یه افسردگی فصلی دارم که همیشه همراهمه اما بعد عید وقتی درختها شروع میکنن به جوانه زدن وگل ها کم کم زیبایی خودشون رو نشون میدن حالم دوباره خوب میشه خوب که چه عرض کنم عالی میشم انگار یه دختر بچه میشم که دلش میخواد همش این ور واون ور بپره وهیجانات اش  رو اینجور تخلیه کنه از وقتی یادم میاد بهار های زندگی ام همینجوری بوده پر از گل وگیاه ودرخت بوده  چون هم پدر بزرگم باغ داشته هم پدرم داره وهم پدر شوهرم واین برای منی که بوی گلها وسر سبزی درختها مستم میکنه یه لطف بزرگ از طرف خداوند ه .

یکی از اخلاق هایی که دارم اینه که هر وقت شاد هستم وخوشحالم نمیتونم خوشحالی ام بروز ندم وحتی اگه خودم رو مجبور کنم وبه خودم قول بدم کسی دلیل خوشحالیم رو نفهمه بازم سوتی میدم وسر قول ام نمیمونم وهمه میفهمن برعکس وقتهایی که ناراحتم واجازه نمیدم کسی بفهمه برای همینه هر جا میرم عکس طبیعت ومناظر رو میگیرم ومیزارم توی پیجم ومعرفی میکنم چون خوشحالم ودلم میخواد خوشحالیم رو با کسانی که همراهم هستند سهیم بشم تا اون ها هم لذت ببرند پس اگر گاهی عکس میزارم توی پیجم فکر نکنید دارم کلاس میزارم یا مثلا میخوام بگم من اینجا رفتم یا اونجا رفتم فقط خوشحالم ومیخوام این لحظات شادی رو ثبت کنم 
پدرم با برادرهام یه باغ دارن که یه قسمت اش کلا انگور هست وبادام واین درختها قبل خرید باغ اونجا بودن ولی یه قسمت دیگه از باغ درختهای مختلف هستن که پدر وبرادرهام خودشون بعد از خرید باغ کاشتن وهنوز کوچیک هستن وبه ثمر نرسیدن وما الان فقط میتونیم از زیبایی شون لذت ببریم درختهای بادوم چند وقته دیگه بادوم میدن ومن  هر سال بی صبرانه منتظر اون لحضه هستم که با یه نمک دون وارد باغ بشم وتا  جایی که  بتونم چاقاله بادوم ونمک میزنم  فصل رسیدن انگور هم که نگو انگورهای سیاه یاقوتی  که به نظرم شیرین تر انگورهای دنیا هستن اصلا به نظرم بهترین کار ی که پدرم میشد توی زندگیش انجام بده خرید همین باغ بود پدر بزرگم  خدا بیامرز یه باغ بزرگ زرد الو داشت  یکی از درخت ها خیلی زردالو هاش بزرگ بود ونسبت به بقیه شیرین تر پدر بزرگم وقتی عمه کوچیک ام به دنیا اومده بود نهالش رو کاشته بود برای همین به در خت عمه ویدا معروف بود من از عمه ویدا خوشم نمیومد اما برعکس عمه عاشق درختش بودم   وسط باغ یه چاله خیلی بزرگ بود مثل یه استخر بزرگ که خودش آب  داشت بابا بزرگم از آب   اون چاله درختهاش رو ابیاری میکرد ما اسمش رو گذاشته بودیم چاله حوض وتوش ماهی انداخته بودیم یادش بخیر چه روزایی بود   ده یازده سال پیش بعد تقسیم ارث باغ پدر بزرگ رسید به عمو وسطی وما چون با عمو وسطی رابطه ای نداریم دیگه از باغ واز درخت عمه ویدا  وچاله حوض خبری ندارم  اما بعضی وقتها خوابش رو میبینم وگاهی هم عجیب دلم براش تنگ میشه .

چند روز پیش که همسر اومد مرخصی با برادر وخواهرم وشوهر خواهرم زدیم به کوه های اطراف باغ بابا علاوه بر این که کلی بهمون خوش گذشت هر کدوم یه نایلون بزرگ کنگر اوردیم  کشیدم چهار کیلویی میشد از خوشحالی ذوق کرده بودم  .همه رو پاک کردم گذاشتم یه کم با اب بجوشه صاف کردم وفریز کردم برای وقتهایی که ادم  دلش خورشت کنگر میخواد وفصلش نیست بابا هم دیروز رفته بود کوه وکلی ریواس اورده بود بارونهای پیا پی امسال درسته خسارت زیادی زد وخیلی ها بی خانمان شدن وقلب همه ما به درد اومد  ولی حداقل این خوبی رو داشت که یه کم زمین جون گرفت ودوباره مثل سالهای قدیم خیلی جاها سر سبز شدن وخیلی از رودخانه پر آب شدن وتو اوج نا امیدی این روزهای مملکت حداقل بودن آب  کور سوی امیدی  هست برای ما وامثال ما که تا هفت پشتمون کشاورز بوده وهیچ چیز مثل صدای بارون نمیتونه شادش کنه 

به امید روزهای بهتر 




آخر نوشت : براش پیام دادم نمیای این ماه بریم تهران یه بار دیگه شانسمون رو امتحان کنیم 
برام نوشته بود 
ما ازموده ایم در شهر بخت خویش /بیرون کشید باید از ورطه رخت خویش 

براش نوشتم :
والله که شهر  بی تو مرا حبس می شود /آوارگی کوه وبیابانم آرزوست 



آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

حالا بیا تو . . . پدر ایرپلین هاب Anna's info *****پایگاه مرکز مخابرات کورانه***** گنج یاب جلوه های قرآنی nolackmiti مداد Sabine's info